عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

از یکشنبه اومدیم شمال،هر شب میرفتیم مسجد عزاداری،هر وقت میگیم حسین حسین ،سینه میزنی مراسم شیرخوارگان هم رفتیم ولی دوربین و یادم رفت ببرم،البته عزیزجون با گوشیش چندتایی ازت عکس انداخت کلی عکس دارم که باید بزارم تو وبت ولی وقت نمیکنم دو شب پیش یه پسر 5 ساله تو مسجد برات ادا درمیاورد و میخواست بترسوندت،تو شروع کردی به ادا دراوردن و ترسوندنش،همزمان هم یه دختر 6 ماهه کنارت بود که با دستت براش بوس میفرستادی وقتی با دستت بوس میفرستی بلند میخندی و ذوق میکنی کل جمعیت 1000 نفری مسجد دیگه میشناختنت و کلی دوست پیدا کردی یه بارم یه پسر 6 ساله اومد جلوت هلت داد انداختت،سریع پا شدی رفتی طرفش جلوش وایسادی که بابا زودی خودشو بهت رسوند کلا ترس...
24 آبان 1392

علی زلزله

الان شمالیم،کلی داری خوش میگذرونی منو بابا به این نتیجه رسیدیم واسه کوچولوی نانازمون یه باغ خوشگل درست کنیم خونه باغ برای بچه هایی به سن تو یعنی بهشت،هم بازیتو میکنی هر وقتم که گرسنت شد از میوه های باغ میخوری........ درختای پرتغال نزدیک زمین اند خودت از درخت میکنی بعد با دندون پوستشو میکنی میخوریش اسم انارو میگی،صبح با باباعباس رفتیم پنج شنبه بازار،یه پیراشکی همون اولش برات خریدم تا آخرش که میگشتیم مشغول خوردنش بودی همش تو بغلمون بودی ،آخه تا میزاشتیمت زمین میرفتی سروقت بساط مردم، خاله سمیرا و عزیزجون دیروز رفتن تهران،با خاله سمیرات خیلی جور شده بودی همش با ایمائ و اشاره باهاش حرف میزدی و کلی تو باغ میگشتی ،تازه کیش کردن مرغارو ه...
9 آبان 1392
1